کوتاه مثل آه

برای ماه رخ

کوتاه مثل آه

برای ماه رخ

نمیدونم

وقتی روز رفتنت میام و میبینم که نرفتی نمیدونی چقدر خوشحال میشم.نمی دونم تا  حالا تو همچین شرایطی گیر کردی یا نه؟جایی که باید بین خودت و خوشبختی اون یکی رو انتخاب کنی.میدونستم رفتن تو رو خوشحال میکنه و اینجا بودنت خیال خودمو راحت میکرد.حالا که نرفتی.. 

 

حرف زدن با تو حتی اگه سوژه کسی باشه که اسمش ((شوهر)) تو میشه ،خوشاینده. 

میدونی چند وقت بود اینجوری حرف نزده بودیم.میدونی چند وقت بود اینجوری حرف نزده بودی؟ 

شاید مسخره باشه و شاید باور کردنش یه کم سخت باشه،نمی دونم تو چه حالی داشتی و چقدر ناراحت شدی وقتی بهت گفت که.... من اما جا خوردم.مثه ادمی که یه سطل آب یخ ریخته باشن رو تنش اونم درست وقتی که ازحمام بیرون اومده باشه 

نمی دونم.شاید به قول تو خیر باشه 

همین که میدونم اینجایی خودش خوبه.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد