کوتاه مثل آه

برای ماه رخ

کوتاه مثل آه

برای ماه رخ

مهم نیست میگی هیچ کجا برام پیام نزار.مهم نیست بام....... و....و.....بیرون بودی یا هر کار دیگه ای که کردی.همین که تصویر گریه کردنت میاد جلو چشام دیوونه میشم.....یاد اونشب میفتم تو آشپزخونه که گریه میکردی و هیچ کاری نمی تونستم برا آروم کردنت بکنم....دوباره اینجوری گریه کردی؟

این شد چهارمیش؟

چرا تو اینقدر بد شانسی؟

چرااااااااااااااا؟چرا نباید خوشبخت باشی؟

چرا نباید آروم باشی؟

خودمم بدبختم میدونم.به درک.کاش همه ی بدبختیهای تو هم سهم من میشد.کاش به جای تو من گریه میکردم.......کاش تو خوشبخت بودی........

هق هق میکردم وقتی میخوندم که سرت گذاشتی رو سینه ی.....و گریه کردی....الهی بمیرم...

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جان مادرت  تو رو به هر کس و هر چیزی که برات عزیزترینه نکن..خواهش میکنم...التماس میکنم...........


نمیدونم

وقتی روز رفتنت میام و میبینم که نرفتی نمیدونی چقدر خوشحال میشم.نمی دونم تا  حالا تو همچین شرایطی گیر کردی یا نه؟جایی که باید بین خودت و خوشبختی اون یکی رو انتخاب کنی.میدونستم رفتن تو رو خوشحال میکنه و اینجا بودنت خیال خودمو راحت میکرد.حالا که نرفتی.. 

 

حرف زدن با تو حتی اگه سوژه کسی باشه که اسمش ((شوهر)) تو میشه ،خوشاینده. 

میدونی چند وقت بود اینجوری حرف نزده بودیم.میدونی چند وقت بود اینجوری حرف نزده بودی؟ 

شاید مسخره باشه و شاید باور کردنش یه کم سخت باشه،نمی دونم تو چه حالی داشتی و چقدر ناراحت شدی وقتی بهت گفت که.... من اما جا خوردم.مثه ادمی که یه سطل آب یخ ریخته باشن رو تنش اونم درست وقتی که ازحمام بیرون اومده باشه 

نمی دونم.شاید به قول تو خیر باشه 

همین که میدونم اینجایی خودش خوبه.... 

همه چی ...

همه چی آرومه 

من چقد خوشحالم 

پیشم هستی حالا

به خودم می بالم 

 

یادته این ترانه رو؟اینم اولین بار تو خونه ی تو شنیدم 

با همون حرمله بازیهایی که داشتی 

همه ی چراغها به جز هالوژن آشپز خونه خاموش بود و .... 

حوصله ی نوشتن ندارم.فردا داری از ایران میری.... 

حالم خوب  نیس.... 

فردا(یعنی امروز) میری..... 

 

۱۳۸۹ بذار باور کنم....

چقدر جون میکنم که ازت ننویسم.زندگی کوتاه ما اونقدر رویایی بود برام که میتونم سالها ازش حرف بزنم.اما حالا تو ازدواج کردی و همین الان که دارم می نویسم یا تو راه.....یا رسیدی.اونم با شوهرت. 

امروز باهات حرف زدم.میتونم بفهمم برا چی باهام دعوا میکنی.لازم نیست به زبون بیاری که هنوز دوسم داری.اگه نداشتی که امروز دعوا نمیکردی باهام که به خودت بیا.دعوا میکردی؟ 

حالا ،همین حالایی که دارم می نویسم دارم گریه میکنم.میدونم اگه بشنوی دعوا میکنی و ابروهات میره تو همو میگی مگه مرد گریه میکنه؟ اونوقتا که با  هم بودیم میگفتی اگه گریه کنی دلم میلرزه که من می خوام به یه مرد ضعیف تکیه کنم؟..... 

نتونستم.هر چقدر محکم و عمیق پک زدم به سیگار و آهم رو باهاش دادم بیرون نشد عزیزم.نشد... هلن میخوند:

((...نمیدونی کنار تو چه حالی داره بیداری/بذار باور کنم امشب تو هم حال منو داری.....)) 

یادته اولین باری که این آهنگ رو گذاشتی؟باورم نمیشد.نمی تونستم باور کنم که تو داری این حرفو میزنی.سعی کردم حواسم بهش نباشه.خودتو چسبوندی بهمو گفتی:حواست به اهنگ هست؟خیلی دوسش دارم.انگار که حرفای من باشه و شروع کردی با هلن خوندن... 

همه ی وجودم زندگی بود......همه ی وجودم شوق بود...همه ی انرژی و شادی دنیا توی وجودم جمع شده بود و هیچ جایی به جز آغوش دلچسب تو نمی تونست پذیرای اون همه شوق باشه... 

چقدر عاشقانه همبستر شدیم....